روایت امیرعلی جوادیان از عکس ماندگارش در گمرک خرمشهر
روزها همراه کاظم اخوان توی سنگرها می گشتیم تا خرمشهر آزاد شد و رفتیم آنجا. جزو اولین نفرهایی بودیم که وارد خرمشهر شدیم. اصلاً نمی دانستیم کجا باید برویم و چه کار باید بکنیم. اوایل صبح بود که وارد شهر شدیم. معمولاً من و کاظم اخوان توی خط می خوابیدیم تا به اتفاقاتی که می افتد نزدیک باشیم. سنگری در چهار، پنج کیلومتری خرمشهر بود، جایی بود که بالودر کنده بودند و چیزهایی مثل میکا از زمین بیرون زده بود و می گفتند اینجا معدن میکاست. شب را آنجا خوابیدیم. صبح که گفتند عملیات شده، ما هم حرکت کردیم. توپخانه عراق مرتب می زد و هر لحظه ممکن بود برای ما اتفاقی بیفتد.
همه می گفتند خرمشهر را می گیریم. توی ذهنم این می گذشت که توی شهر به صحنه جنگ های تن به تن بر می خوریم. خودم را آماده کرده بودم عکس های این جوری بگیرم. اصلاً تصوری از صحنه های جور دیگر نداشتم. من و کاظم اخوان و حسین حیدری با هم بودیم. سه تایی با هم وارد گمرک خرمشهر شدیم. همین طور که ذره ذره با هم جلو رفتیم، رسیدیم به جایی که آن کلاه ها ریخته بود. اگر دقت کنید توی عکس خود کاظم اخوان هم هست. عکس را من گرفتم؛ کاظم اخوان پشتش به من بود و حسین حیدری هم آن جلوتر ایستاده بود. هر دو تا در عکس هستند. کلاه ها همین طور روی زمین ریخته بود. کلاه عراقی ها بود که موقعی که اسیر می شدند در آورده بودند و انداخته بودند زمین. وقتی اسیر می شدند سعی می کردند به دو دلیل لباس نظامی تنشان نباشد : یکی به این دلیل که لباس سفید و زیرپیراهنی تنشان باشد که بهشان شلیک نکنند. یکی هم به این دلیل که به اینها یاد داده بودند موقع اسارت و روز اول نباید رده هاتان مشخص باشد.مثلاً مشخص نباشد که فرماندهانتان کی اند که ایرانی ها ازشان اطلاعات بگیرند. چون بچه های اطلاعات بلافاصله به فرمانده ها نیاز داشتند تا از این ها مثلا چیزهای جنگی را بپرسند. اینها به این دو دلیل لباسشان را در می آوردند. اکثراً لخت بودند. من خیلی از این عکس ها دارم که اسرا لختند؛ مثلاً زیر پیراهن و شلوار و این چیزها تنشان است و لباس نظامی ندارند. این کلاه ها را هم همین طور می ریختند توی سنگرهاشان یا این طرف و آن طرف. مثلا سنگر منفجر می شد و کلاه ها می ریخت بیرون. آن صحنه، صحنه خیلی عجیب و غریبی بود که مثلاً این همه کلاه ریخته روی زمین و نشان می داد چقدر آدم اینجا بوده. ما با کاظم اخوان جاهایی می رفتیم که از توی سنگر عراقی ها اسیر می آمد بیرون. این خیلی برای ما اهمیت داشت که عکس های این شکلی بگیریم. البته خیلی هم خطرناک بود. ممکن بود این اسیری که پنج دقیقه قبلش داشته مقاومت می کرده، هر کسی را برای دفاع از خودش بزند. به جرات می توانم بگویم کمتر عکاس هایی عکس های این جوری دارند. عکاس هایی از اسرا در خود منطقه عکس دارند که بچه های نسل جنگند، یعنی با علاقه و در نسبتی که با جنگ داشتد عکاس جنگ شده بودند. به دلیل اینکه این عکس خیلی حس جنگ را دارد، ماندگار شد.